۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

افسانه دراکولا

-  به جای این پنج تا سس گوجه کوچولو، یک دونه از این بطری فشاری ها برام بیار.
- نمی شه ! وزارت بهداشت ممنوع کرده.
- چرا؟
- بعضی افراد میومدن با سرنگ خون آلوده تزریق می کردن داخل بطریها،افرادی که می خوردن ایدز می گرفتند.
(بگو نداریم این قدر افسانه نباف)

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

جهان پهلوان تختی

- برو اونجا بخواب تا زخمت را بخیه بزنم.
- اینو بخیه بزنید من چه جوری جلوی بچه های محل سرمو بالا بگیرم. بذار همینجوری بمونه. این جوری به قول لوتی ها جاش کلفت تر می مونه.
(پیراهنش را می زنه بالا. تقریبا همه بدنشو انگار زورو اومده یک علامتی گذاشته و رفته.)

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

در دیزی و حیای پسر

- بابا!همیشه فکر می کنم چرا نسل شما اینقدر بدبخت بوده؟
- حالا چرا اینجوری فکر می کنی آقای خوشبخت؟
- چون که تمام فکر و ذکرتون تو جوونی این بوده که شب اول ازدواجتون چکار کنید!
(گفتگوی دوستانه و کوتاه در متروی تهران بین یک پدر و پسرایرانی)

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

Rip-off

شما پزشکها و عزراییل هر دوتا یک کارو انجام میدید با این تفاوت که اون بنده خدا دیگه آدم را سر کیسه نمی کنه.
(پیرزن هفتاد و دو ساله میگه)

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

عشق استروتیومیموسی

- تو الان ۲۱ سالته، اون ۴۰ سالشه، اگه تو ۴۰ سالت بشه، اون میشه ۸۱ سالش، فهمیدی؟
(تلاش مذبوحانه برای منصرف کردن دوستم از ازدواج با زنی که که سن مادرش بود)

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

سرباز صفر

تا حالا ریشت از موهات بلندتر بوده؟

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

گفتگوی تمدن ها

احساس غریبی که بعد از دیدن درخت کریسمس تو کله پزی بهت دست میده.