۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

Horse Betting

- زندگی یه قماره! تا حالا تو مسابقه اسب سواری شرط بستی؟ می بینی اسبه سرحاله، رو فرمه ،هیچی کم نداره، همه می گن بهترینه اما آخرش اول نمی شه پولت دود می شه میره تو هوا. برای منم همین بود. مادیان بود. یه عیب نمی تونستی روش بذاری. چموش! خوشگل! همه می گفتن از خدا چی می خوای؟ اما من باختم. زندگیمو، احساسم را باختم. پنج سال پیش طلاق گرفتیم.
(در شهر کتاب نیاوران پای درددل مردی حدودا چهل ساله نشستم)

۴۱ نظر:

سارای گفت...

مسیری که میری جالبه دکتر...

ظاهرن گوش خوبی برای شنیدن موضوعات خاصی هستی...

جالبه برام!

ناشناس گفت...

سلام من تازه با وبلاگتون اشنا شدم داشتم یه نگاهی به مطالب قبلتون مینداختم که به اون بیماری که ق رو ک تلفظ می کرد رسیدم و نظرات رو خوندم و واقعا به اینکه ادما به راحتی به اشتباه ناخوداگاه یه بنده خدا میخندن ناراحت شدم البته باید بگم که تا حالا کسی رو تو بوشهر ندیدم که ق رو ک تلفظ کنه البته اگر بوشهری اصل باشه ولی در اطراف این نوع تلفظ دیده میشه در کل این واقعا درست نیست که به خاطر شهرستانی بودن فرد اون به باد تمسخر گرفت.

میلی گفت...

چه جالب که این مردها همه عاشق سواری گرفتن از زن هستن .با این دیدگاه این اقاهه نسبت به خانمشون منم بودم طلاق گرفته بودم

ناشناس گفت...

زیاد پای درد دل آدما نشین

دان کی شوت گفت...

احتمالا زیادی چموش بوده
شایدم زیادی ازش سواری گرفته
به هر صورت خدا همه اما طلاق ها تقلیل فرماید انشالا

ارام گفت...

سلام
نوشته هاتون یه جورایی به دلم نشست شاد باشین

ناشناس گفت...

خیلی خوب می نویسی. الان که یه نگاه به گودرم انداختم دیدم حدود 90 درصد پست هات رو شر کردم تا حالا :)

فاطمه گفت...

همیشه باختن نشونه ی بدی نیست
واقعا اون مرد از گذشته پشیمون بود؟
حتی اگر توی مسابقه می باختم
اگر یک بار دیگه به عقب بر می گشتم شاید دوباره همون اسب رو انتخاب می کردم
باختن همیشه بد نیست

Unknown گفت...

زندگی قماره...
باهاش احساس همدردی کردم
طفلک نمی دونست که اون زن انسان بود نه اسب، حتی از نوع اصیلش

کلیشه گفت...

احساسم را باختم ..

نکته این بود .

مرجان عزیزی گفت...

شاید باید می باخته تا یه چیز دیگه را بفهمه
شاید واسه اشتباهش باخته
و هزار تا شاید دیگه........!
اما یه چیزی.....احساس آن فرد را هیچ کدوم از این کلمات بیان نمی کنه
تو احساس حتی اگه برنده باشی...خودت طلاق بگیری...خودت جدا شی.....باز هم بازنده ای

جوينده گفت...

همين شخص رو تصور كن كه به اين خوشكل چموش نرسيده بود و از قضا كنار شما مي نشست.
باز هم بازنده بود.او در وصف از دست دادن خوشكل چموش غزلهاي عاشقانه ي زيادي سروده بود يا به سبك امروزيها خماريهاي زيادي را تجربه كرده بود. او خود بازنده بودن را انتخاب مي كند.

,ويدا گفت...

شرط بستن رو نرها كه ريسكش بيشتره، خيلي!

مريم گفت...

يک عاشقانه آرام ، کتاب خوبيه

الهه گفت...

سلام
خیلی خوب بود
تقریبا همه ی مطالبتون
گزیده،کوتاه و تاثیرگذار
فقط
فونت نوشته هاتون خیلی چشمو اذیت میکنه
موفق باشین.

رکسانا گفت...

گویا فقط سواری میخواسته !

6ipi6 گفت...

تا جیزی از زندگیت بیرون نره، چیز دیگه ای نمی تونه وارد بشه. اگر می خوای مرداب نباشی و نگندی، باید جریان داشت.حتی اگر دردناک باشه
شاید این آقا باید به داشته هاش دقیق تر نگاه کنه .

sahar گفت...

kheili jalebi........kheili........asan nemishnasamet.......asan nemidoonam mardi ya zan.........vali bedoon asheghetam.....man hamin emrooz blogeto khoondam......harfat mese harfe dele mane.......nemidoonam tanze kalamatet az ghasde ya na,vaghean harfat enghad jalebe......age ye dr ravanshenas peida mishod,enghad harfaye mano befahme......harchi mikhast besh midadam.......vali nemifahme dg......vali kolan az ashnaiyt khosh bakhtam....

sahar گفت...

bazam mikhoonamet.......arameshi

ناشناس گفت...

هدفش از زندگی مشترک رام کردن و سواری گرفتنه ؟؟ خوب معلومه که کسی باهاش همدل و همسر نمیشه

بادبادک سوار گفت...

آخه
چقققققد گنا داشته اون مرده که می گفته من نمی تونم عاشق شم.الهی!

خودم گفت...

من هم مثل اکثر کامنت دهندگان فکر میکنم به هیچ وجه زندگی قمارنیست و این آقا با این ادبیاتش که صددرصد ناشی از تفکرش و فرهنگش هست مستحق باخت بوده و هنوز هم هست چون هنوز تحلیلش از باختش اینه که شما نوشتید. معیار انتخاب همراه زندگی اش واقعا به معیار انتخاب اسب شبیه تره!

عرزشي گفت...

قمار در هر نوعش مذموم و حرام است

Alia گفت...

روزتون مبارک دکتر جان.
موفق و تندرست و پیروز و شاد باشید.

صادق گفت...

سلام آقای دکتر
پس چرا کم می‌نویسید؟ وقتی به تصادف یا به سفارش کسی، یک سری نوشته را دائم تعقیب کنیم و بعد آن صاحب قلم کم بنویسد یا اصلا ننویسد، احساس کمبود پیدا می‌شود.
آقای دکتر، ما به شما عادت کرده‌ایم و شما بابت این عادت به‌ما بدهکارید.
لطف کنید بدهی خود را بپردازید.

ناشناس گفت...

اين واقعا متفاوته!
http://miralisabzineh.wordpress.com/2010/08/29/shirkhordan/

dittany گفت...

hi
khofi?
matlabat kheili bahale
az noe tanzet khosham omad
age vaght kardi ie sariam be webloge mman bezan
merci
felan bye
montazeretam
montazeram nazar

ناشناس گفت...

سلام.ببخشید شما دکتر چی هستین؟روانپزشک؟
کاش باشین

unknown گفت...

سلام دوست عزیز با دست نوشته هامون منتظر نظرات شما هستیم اگر مایل بودید همدیگررو لینک کنیم خبر بدین

دختر بارونی گفت...

تازه با وبلاگتون آشنا شدم!
بعد سحر اومدم دو دیقه نت، زمینگیر شدم با وبلاگ شما و الان سه ربعه که دارم میچرخم و میخونم!
بهتون تبریک میگم!
از بچگی از دکترا ترسیدم، البته الان بزرگ شدم! :دی
بیان اتفاقات روزمره برای اینکه خسته کننده نباشه، احتیاج به خلاقیت فوق العاده ای داره! خوب به هر حال الکی که آقای دکتر نشدین که!
سر بزنین به ما، مایه خوشحالی و فخر میشود!
موفق باشین!

بانو گفت...

سلام.به نظرت اگه یه مرد بازنده اینجور میشکه چی به سر دختری میاد که باخته؟

پ.ن: هر ماجرایی رو باید دو طرفه قضاوت کرد
پ.پ.ن: نظراتت رو می خونی اصلا؟

ناشناس گفت...

مطالبتون رو خوندم و لذت بردم

دختر بارونی گفت...

با افتخار لینک شدید! البته توقع تبادل لینک ندارم! هر جور دوست دارین!

born گفت...

واقعا مردها خانوم هارو اسب ميبينن؟
يه ماديون كه قراره رام بشه و تو مسابقه ي زندگي ببره؟
پيشنهاد مي كنم كتاب رقص ماديون هاي آقاي چرم شير رو بخونيد.

بنفشه خاتون گفت...

اشتباه رو همون جایی میکنن که فکر میکنن باید همش سواری گرفت.نمی دونن سواری زندگی دوطرفه است

ramus گفت...

سلام بلاگتون خیلی خیلی خیلی باحاله! واقعا میگماااااااا! کم دیدم مثه شما بنویسن! اگه دکتر نمیشدین حتما طنز پرداز خوبی میشدین...گرچه همین الانشم هستین! مطالبتون کوتاه و واقعا طنزه! من یه نوجوون 15 ساله هستم. خوش حال میشم بم سر بزنیدو اگه اجازه بدین لینکتون کنم! البته من یه وبلاگ نویس تازه کارم. میدونم از وبم خوشتون نمیاد ولی به هر حال ممنون میشم سر بزنید. دم شما گرم

ترنج(دختر سر به هوا) گفت...

سلام
جالب بود,کتاب یک عاشقانه آرام رو نخوندم ولی تعرییفشو خیلی شنیدم.
قبلا یه وبلاگ طنز متفاوت بود منم نوشته هاشو دوست داشتم نمیدونم شما همونی یا نه,ولی شمام خوب مینویسی
موفق باشی

ناشناس گفت...

مگه منظورش از اسب زنش بوده؟!!!

هستی گفت...

میدونی. اولین بار سیزده سالم بود که عاشقش شدم. امروز اسمش رو نمیگذارم عاشقی اما اون روز بود. کتاب یک عاشقانه آرام نادر ابراهیمی رو بهم هدیه داد و من از روی احساسات اون سالهای یه نوجوون و خیلی چیزهایی دیگه که مربوط به نوجوونی بود عاشقش شدم. سالها عاشق موندیم. فراز و نشیبی هم داشت. بعد از 7 سال که باهاش ازدواج کردم فکر میکردم که میشه با رویاهای عاشقانه زندگی کرد... بعد از 6 سال که ازش جدا شدم؛ هنوز به یادش هستم. روزهای خوب و بدی با هم داشتیم. اما راستش دیگه دلم نمیخواد به اون روزها برگردم... انگار بدش میچربید به خوبش!

باران گفت...

یک عاشقانه ی آرام.. من رو یاد سال ها پیش انداخت.. نوشته هاتون رو دوست داشتم..
شاد باشید

باران گفت...

من همون باران نظر قبلی هستم. آدرسی که نوشتم شما رو به یه وبلاگ دیگه می بره!